که
ظاهر
فارسی
[ویرایش]ریشه لغت
[ویرایش]- پهلوی
آوایش
[ویرایش]- /کَه/---/کِه/---/کُه/
اسم
[ویرایش]کَهْ
- (قدیمی): مخففِ کاه.
ریشه شناسی۲
[ویرایش]الگو:فعل{{{1}}}o خطای لوآ در پودمان:links/templates در خط 49: Parameter 1 is required.. (مونث [[{{{1}}}a]]، جمع مذکر [[{{{1}}}i]]، جمع مونث [[{{{1}}}e]])==== اسم==== کُه
- (قدیمی): مخفف کوه، کُه بیستون (شاهنامه).
صفت
[ویرایش]کِهْ
ضمیر
[ویرایش]کِه
- ضمیر پرسشی یا استفهامی که درباره افراد به کار میرود؛ چه کسی؟؛ کدام فرد؟
- که را جاودان ماندن امیّد ماند / چو کس را نبینی که جاوید ماند؟ (سعدی۱: ۵۶).
- به معنای کسی مبهم و یا نامعین در ترکیب با و با تأکید بر «آن»، «این»، «هر»، و ضمایر شخصی. شخصی که:
- وآنکه در بحر قُلزُم است غریق / چه تفاوت کند ز بارانش؟ (سعدی۲: ۴۷۱)،
- هرکه فریادرس روز مصیبت خواهد / گو در ایام سلامت به جوانمردی کوش (سعدی: ۶۳)،
- دوستان را کجا کنی محروم / تو که با دشمن این نظر داری (سعدی: ۲۰).
- ضمیر مبهم یا نامعین به معنای «کسی مبهم و یا نامعین»؛ شخصی که:
- ای که بر مرکب تازنده سواری هش دار / که خر خارکش سوخته در آبوگل است (سعدی: ۱۸۲).
حرف
[ویرایش]- (حرف موصول): قسمتی از جمله را به قسمتهای دیگر پیوند میدهد:
- «ابله آن گرگی که او نخجیر با شیر افکند / احمق آن صَعوه که او پرواز با عَنقا کند (منوچهری: ۲۵)،
- رودی که از اینجا میگذرد از کوههای البرز سرچشمه میگیرد.
- (عامیانه): برای بیان اعتراض خفیف به کار میرود: این شیر خراب است که، این لباس که باز کثیف است.
- (عامیانه): برای تٲیید و تٲکید به کار میرود: که گفت پول را نمیدهم، آره؟، دیدی که.
- هنگامیکه:
- آب کز سر گذشت در جیحون / چه بَدَستی، چه نیزهای، چه هزار (سعدی۲: ۷۰۰)،
- مرا که دید شدیداً تعجب کرد.
- (عامیانه): باوجوداینکه: من که عددی نبودم خودم را بستم، ببین گردنکلفتها چقدر به جیب زدند.
حرف ربط
[ویرایش]- زیرا:
- همیگفت کاین رسم کهبد نهاد / از این دل بگردان که بس بد نهاد (ابوشکور: شاعران بیدیوان: ۹۹).
- تا: بلندشو که برویم.
- البته: ما که پیر شدیم.
- اگر:
- به رخ چو مهر فلک بینظیر آفاق است / به دل دریغ که یک ذره مهربان بودی (حافظ: ۸۸۲).
- در همان لحظه؛ ناگهان:
- همیرفت تا مرز توران رسید / که از دیدهگه دیدهبانش بدید (فردوسی۴: ۶۶۴).
- برای بیان شدت یا فراوانی چیزی قبل از فعل امر آورده میشود: جاروجنجالی راه انداخت که بیا و ببین.
قید
[ویرایش]- (حرف اضافه): [قدیمی] بلکه:
- نه از این آمد، بالله نه از آن آمد / که ز فردوس برین وز آسمان آمد (منوچهری: ۲۰۲).
- (حرف اضافه): [قدیمی] درحالیکه:
- بسی تیر و دیماه و اردیبهشت / برآید که ما خاک باشیم و خشت (سعدی۱: ۱۸۶).
- (حرف اضافه) [قدیمی] ولی؛ اما:
- ای رقیب این همه سودا مکن و جنگ مجوی / برکَنَم دیده که من دیده از او برنکَنم (سعدی۲: ۵۰۷).
- (حرف اضافه) [قدیمی] کجا:
- زندان خدایگان که و من که / ناگه چه قضا نمود دیدارم؟ (مسعودسعد: ۲۹۹).
- (حرف اضافه) [قدیمی] بلکه:
- نه از این آمد، بالله نه از آن آمد / که ز فردوس برین وز آسمان آمد (منوچهری: ۲۰۲).
- (حرف اضافه) [قدیمی] درحالیکه:
- بسی تیر و دیماه و اردیبهشت / برآید که ما خاک باشیم و خشت (سعدی۱: ۱۸۶).
- (حرف اضافه) [قدیمی] ولی؛ اما:
- ای رقیب این همه سودا مکن و جنگ مجوی / برکَنَم دیده که من دیده از او برنکَنم (سعدی۲: ۵۰۷).
- (حرف اضافه) [قدیمی] کجا:
- زندان خدایگان که و من که / ناگه چه قضا نمود دیدارم؟ (مسعودسعد: ۲۹۹).
- (حرف اضافه) [قدیمی] از:
- به تمنای گوشت مردن بِه / که تقاضای زشت قصابان (سعدی: ۱۱۲).
زبان دیگر
[ویرایش]––––
برگردانها
[ویرایش]ترجمهها | ||||||||
---|---|---|---|---|---|---|---|---|
|
منابع
[ویرایش]- فرهنگ لغت معین
- فرهنگ بزرگ سخن