چادر
ظاهر
فارسی
[ویرایش]ریشه لغت
[ویرایش]- ایرانی
آوایش
[ویرایش]- /چادُر/
اسم
[ویرایش]چادر
- پوششی پارچهای، که زنان مسلمان ایرانی بسر میاندازند و به شکل نیم دایره بزرگی است که تمام بدن را میپوشاند.
- (قدیم): پوششی از پارچه ضخیم که برای محافظت از آفتاب، باد، باران که عشایر و چادرنشینان از آن استفاده مینمایند. سایبان، خیمه، پرده بزرگ.
- پوششی ضخیم که روی اتومبیل و نظایر آن میکشند تا از اشعه آفتاب و مانند آن محافظت نماید.
ریشه شناسی۲
[ویرایش]- پوششی برای خانمها. خیمه. پرده بزرگ. سایبان. بالاپوش زنان. ردا. پارچهای که زنان برای پوشانیدن چهره و دستها و سایر اعضا و البسه بر روی همه لباسها پوشند. جامه رویین زنان. جامه بیآستين زبرین زنان که تمام سر و تن و پای و دست را از نظرها مستور دارد. پارچهای است عریض و طویل که زنها سر میکنند. ردای زنان. بالاپوش. پرده. حجاب. و رجوع به حجاب شود: زن از چادر غافل ماند، گوشه چادر بگشاد... پاره اي خاک در چادر بست . (سندبادنامه ص 70)
- در مثل میگویند: «حمام نرفتن بیبی از بی چادری است» يا «خانه نشستن بیبی از بی چادری است». روپوش. روبنده. ترجمه وطا و بدین معنی با لفظ در سرکشیدن و به چهره کشیدن و پوشیدن و بر کتف برافکندن و از پشت برکشیدن.
- مطلق سرپوش. پوشش. مطلق پوشش. هر چیزی از پارچه و جز آن که جایی يا کسی يا چیزی را بپوشاند.
- پارچه عریض و طویل که رختخواب در آن میبندند. چادر شب.
- لحاف. روپوش که هنگام خواب بر روی خود اندازند. لحاف ... هر جامهای که بالای جامهها باشد همچو چادر و مانند آن. ملحفه. خیمه . خرگاه . شادروان . سایبان . صاحب آنندراج نويسد:«در ترکی به معنی خيمه و با لفظ زدن مستعمل است».
- سفره و سماط. خرقه. آبشار. بالن کفن.
- اتحمی:نوعی از چادرهای یمن. اتحمیه; نوعی از چادرهای یمن. تحمه; چادرهایی که بر آن خطوط زرد باشد. ازار; چادر و شلوار. لفاع; چادر يا گلیم يا گستردنی ... جرده; چادر سوده و کهنه. جنينه; نوعی از چادر ابريشمی است. جلباب; پیراهن و چادر زنان و معجر يا چادری که زنان لباس خود را بدان از بالا بپوشند. خمله; چادر جامه خوابدار و جامه مخمل مانند چادر و جز آن. خمیله; چادر مخمل خوابدار. ردا; چادر. مرداه; چادر. ریطه; چادر يک لخت يا هر جامه نرم و تنک که زنان بر سراندازند. رائطه; چادر يک لخت که زنان بر سر افکنند. سیح ; نوعی از چادر. سند; نوعی از چادرها. سمط; چادر بی آستر که بر دوش اندازند يا چادر از پنبه. شرعبی; نوعی از چادرها. صيدن; چادر درشتبافت. صتیه; چادر و جامهای است یمنی. طیلس; چادر. طیلسان; چادر. طرحه; چادر. عصب; نوعی از چادر. عطاف; چادر. عاطف; چادر. معطف; چادر. عبعب; چادر باريک و نازک از پشم شتر. غدفله; چادر فراخ. فوطه; چادر نگارين يا چادر خطدار. قرطاس; چادر مصری. تحول الکساء; چيزي در چادر نهاد و بر پشت برداشت آن را. کرُ; چادر. لوط; چادر. معقد; نوعی از چادر. ملف; چادر. ملاءه; چادر يک لخت. مریش; چادر منقش. مئزر; چادر. مهاصری; چادری است یمنی. نصیف; چادر دو رنگ. تجواز; نوعی از چادر منقش. التفاع; چادر در خود پیچیدن.
––––
برگردانها
[ویرایش]ترجمهها | ||||||||
---|---|---|---|---|---|---|---|---|
منابع
[ویرایش]- فرهنگ بزرگ سخن
- فرهنگ لغت معین