پرش به محتوا

نگار

از ویکی‌واژه

فارسی

[ویرایش]

نِ

اسم

[ویرایش]
  1. اسم است از نگاشتن. حاصل مصدر نگاشتن. نقش. نقش که بر کاغذ یا بر جایی کشند. چیزی که با رنگ به دیوار و کاغذ کشند. نقش‌ها و گل و بته‌ها و اشکال هندسی رنگارنگ که بر چیزی کشند.
  2. مترادف نقش است. همچو نقش و نگار. آرایش. آب و رنگ. بزک. خط و خال. سرخاب و سفیداب. مترادف رنگ و نقش است. در ترکیبات «رنگ و نگار» و «نقش و نگار»، به معنی آرا و گیرا. بزک و آرایش. جمال و زیبایی و جوانی. زیب و جمال. خال و خط. . سرخاب و سفیدابی که چهره را زیباتر نماید.
  3. نقش نگین. نقش که بر نگین انگشتری کنند.
  4. نقش که بر سکه ضرب کنند. صورت یا عبارتی که بر سکه ضرب کنند.
  5. نقش چند که از حنا بر دست و پا در روز جشن کشند و به آهک و نشادر سیاه کنند و این معنی نزدیک به معنی نقش است. نقشی که از حنا بر دست و پای معشوقان کنند. نقشی است که زنان بر دست کنند، آنگاه دست را نگاربسته گویند.
  6. رنگی باشد سیاه که از حنا و نیل سازند و زنان بدان نقش‌ها و ابیات بر دست خود نقش کنند. رنگی که زنان از حنا و نیل سازند و دستها را بدان نقش سازند. در عرف حال به معنی مطلق حنا استعمال کنند. رنگی که به دست و پای دوشیزگان شب عروسی گذارند. خضاب.
  7. بت. صنم. فخ. چیزی که بت‌پرستان دارند.
  8. کنایه از گل و گلبن
  9. کنایه از محبوب و معشوق و دلبر و شخصی است که او را بسیار دوست دارند. معشوق. محبوب. مجازاً معشوق. به کنایه و مجاز بر خوب‌رویان گویند. نگارین. محبوب خوب‌رو. یار زیبا.
  10. نگاره. نقشه. طرح. شکل
  11. نگاره. صورت. تصویر. صورت که نقاش کشیده باشد. شمایل. نقش. پیک
  12. صورت، مقابل عنصر، مقابل هیولا
  13. پدیده و عَرَض، مقابل جوهر
  14. صورت. هیئت ظاهر. شکل و شمایل
  15. نگاشته. مصور. مجسم
  16. مصنوع. ساخته
  17. تحریر
  18. نام دختر ایرانی

صفت

[ویرایش]
  1. رنگین. منقش
  2. نگاشته. مصور. مجسم
  3. مصنوع. ساخته